جوک
خواهرزاده ی 5 ساله م رو بردم سوپرمارکت بهش میگم عزیزم چی دوس داری برات بخرم ؟
میگه شکلات …
گفتم ای جونم ! چه شکلاتی بخرم برات ؟
یهو چشماشو تنگ کرد گفت : شکلات تلخ ! مثه طعمِ زندگی …
امروز داشتم وسایلامو تمیز میکردم ، کارت کلاس زبان 8 سال پیشم رو پیدا کردم ! بعد به بابام گفتم نگاه کن بعد هشت سال هنوز اینو نگه داشتم !
بابام یه نگا بم کرد گفت پس من چی بگم بعد 22 سال هنوز تورو نگه داشتم !!!؟؟؟
هیچی دیگه خودم از کادر خارج شدم …
داشتیم با بابام تو خیابون میرفتیم دوستشو دید ، بعد از سلام و احوالپرسی دوستش به من اشاره کرد گفت این پسرتونه ؟ بابام یه سری تکون داد گفت آره دیگه چوب خدا صدا نداره !!!
دیشب ساختمون کناریمون آتیش گرفته بود با بابام سریع لباس پوشیدیم بریم کمک ؛ مامانم یهو داد زد وااااایستید ! دارید میرید آشغالارم بزارید جلو در !!! بدجور تو فکر فرو رفتیم با بابام
چهارشنبه کلاسام تموم شد وسایلامو از خوابگاه جمع کردم اومدم خونه …
امروز داداشم برگشته بهم میگه : حالا تا کی خونه ی ما آویزونی ؟
کارت عروسی واسمون اومده بود روی کارت نوشته جناب آقای فلانی با اتفاق همسر محترمه و دختر خانم ؛ خوب مینوشتین همتون بیاین ولی بی زحمت اون پسر الدنگتونو نیارین …
پدر من هر دفعه بعضی محصولات رو به صورت آزمایشی وارد خونه می کنه ؛ اگه دید زود تموم میشه دیگه جلوی وارداتش رو می گیره ، اگه دید تموم نمیشه به تعداد زیاد وارد می کنه …
یکی نیست بگه آخه پدر من این چه الگویی که شما پیش رو گرفتی ؟؟؟
پسرخالم اومده خونمون شب خوابش برده ، ساعت 3 نصف شب بیدارم کرده با تعجب میگه : پاشو پاشو تو خونه ی ما چیکار میکنی ؟؟؟
داداش کوچیک دوستمو بردیم آمپول بزنیم …
پرستار گفت : بخواب آمپولتو بزنم …
بچه گفت : خوابم نمیاد …
خالم بهم زنگ زده میگه اینترنت پر سرعت داری لطفا واسم فیلم بر باد رفته رو دانلود کن …
گفتم باشه چجوری به دستت برسونم ؟؟؟ گفت : خوب واسم ایمیل کن دیگه !!!
مامان بزرگ : ای من به قربون قدت بشم …
من : آهان ! کم رنگ بریزم دیگه ؟
مامان بزرگ : آره دیگه ! لیوانی هم باشه …
با خواهرم رفتیم عطاری به فروشنده میگه 1000تومن زردچوبه بده 1000تومن فلفل سیاه بده ؛ فروشنده کشیده داده بعد خواهرم میگه چقدر میشه ؟
کل زندگیمو فروختم گوشی گلکسی خریدم !
بابام میگه : این گاری اسبی چی داره رفتی خریدی ؟؟؟
شدیدا سرما خوردم به مامانم میگم مامان سرشیر نمی تونم بخورم ؟ واسم خوب نیست نه ؟ میگه نه خوب نیست ولی بخور تا خراب نشده …
موبایلمو دزد برده هرچی گشتم کارتونشو پیدا نکردم ، پسر عموم اومده میگه *#06# رو بزن تو گوشیت سریالشو بهت میده بعد با این برو کلانتری …
بچه خواهرم سه سالشه ، شیطونی میکرده مامانش بهش گفته اینقد شیطونی نکن بسه !!! گفته اصن من میخوام تنها زندگی کنم …
چند وقت پیش میخواستم خط موی پشت گردنم رو درست کنم ، در ضمن حسش نبود برم آرایشگاه !
بابام کلاس گذاشت که زمون جنگ اون یه مدت آرایشگر ارتش بوده و راضیم کرد پشت سرم رو درست کنه !
خدا نصیب کافر نکنه ، نشست ماشین و تیغ گرفت دستش ؛ اول کار که پس کله ام رو زخم کرد بعدشم هی میگفت کج شد بزار درستش کنم … کارش که تموم شد خط رو آورده بود وسطای کله ام ، مجبور شدم برم سرم رو تیغ بندازم !
[ چهارشنبه 91/11/11 ] [ 8:4 عصر ] [ بنیامین یوسفی ]